سفارش تبلیغ
صبا ویژن
ای هشام! خداوند، پیامبران و فرستادگان خود را به سوی بندگانش بر نینگیخته، جز برای آنکه از او (معرفت) فراگیرند، پس هر که نیکتر رو آورد، معرفت بیشتری برد . [امام کاظم علیه السلام]
کل بازدیدها:----88719---
بازدید امروز: ----7-----
بازدید دیروز: ----7-----
مهتاب شب

 

نویسنده: مهتاب
شنبه 86/5/13 ساعت 10:59 صبح

 

نمی دانم دوستت داشتم یا نه؟

گفتی برو! باور نکردم. اما خشم تو ساده نبود.

گفتی برو! انگار محکم تر از همیشه بود.

مهربانیت رنگ باخت.گفتم به خاطر یک موجود خاکی رهایم می کنی؟

سکوت کردی.گفتی برو!

فریاد زدم نگاهم کن... نگاهم نکردی.

نمی دیدمت دلم نمی خواست آدمت را هم ببینم. تکان می خورد و سخن می گفت انگار.

همه به خاک افتادند و سجده اش کردند.

گفتی جانشین من است خلیفه است…

روزی که از من خواستی به غیر از توسجده کنم، به آن تلی از خاک که کم‌کم تبدیل به گل می شد، من نمی دانستم جنس آبی که این خاک را گل می کند چیست، نمی دانستم آب عشق چیست، آب روح چیست؟ از آن به من ننوشانده بودی، آخر جنس من از آتش بود و من برتر بودم!

من سوختم. به خاک نیفتادم. چیزی تمام بدنم را فشرد. نمی توانستم برای یک مشت گل زانو بزنم. ایستادم. محکم و مقتدر ایستادم.

گفتی زانو بزن.نتوانستم. فریاد زدم. این همان آدم خاکی توست که ستم خواهدکرد.  سرکش و طغیانگر خواهد شد، تنگ چشم و حریص ناسپاس و مجادله گر. این آدم توست؟…

باز سکوت ...آرام زمزمه کردی خلیفه است.

وای خلیفه خلیفه خلیفه چقدر خندیدم! خلیفه ای که دروغ می گوید. خلیفه ای که گناه می کند. خندیدم و طعنه زدم. یک خلیفه گناهکار!...

گفتی نخوت تورا بلعیده است.

خندیدم! سجده نکردم! رانده شدم!

....… نمی دانم دوستت داشتم یا نه؟ قرن ها از آن روز می گذرد و من ساکن زمینم. 

بین همه این آدم های خاکی تو! بین همه دروغ ها و حرص هایشان. بین فراموش کاری های گاه و بیگاه و نادانی هایشان!

بین همان ها که می خواهند نبودنت را ثابت کنند یا نادیده ات بگیرند. همان ها که گاهی فقط گاهی به سراغت می آیند. و من از شوق لبریز می شوم.

من ابلیس فرزند آتش! از ذلت این عنصر خاکی لذت می برم. از این که امیدهایت را نامید می‌کنند شادی می کنم. و دلم برای لغزش‌هایشان پر می زند.

وتو! با همه قدرت و بزرگی ات زیاده گویی‌هایشان را می بخشی هنوز توبه می پذیری و باران می‌بارانی و مهربانانه سر فرازش می کنی.

عجب از او که مهربانی‌ات را می بیند و ستم می کند و عجب از تو که ستمش می‌بینی و مهربانی می کنی…

و من هنوز از این که زشتی‌هایشان را نادیده می گیری آتش می خورم و برای نابودی‌اش قسم می خورم. برای سر گشتگی‌اش لحظه شماری می کنم…

منم ابلیس! 


    نظرات دیگران ( )

  • لیست کل یادداشت های این وبلاگ
  • تو فقط خدا خدا کن
    شعری از سهراب
    داستان ما در این دوران
    دوباره برگشتم
    باز هم خدا
    [عناوین آرشیوشده]

  •  RSS 

  • خانه

  • ارتباط با من
  • درباره من

  • پارسی بلاگ
  • درباره من

  • لوگوی وبلاگ

  • مطالب بایگانی شده

  • لوگوی دوستان من

  • اوقات شرعی

  • اشتراک در وبلاگ

  • وضعیت من در یاهو

  •