سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بارالها ! ما را ازکسانی قرار ده که درختان شوق تو در باغ های سینه شان، شاخه ها گسترده و آراسته شده است و آتش محبّتت، دل هایشان را فراگرفته است ... و چشمانشان با نگریستن به تو روشن شده است . [امام سجّاد علیه السلام ـ در مناجات العارفین ـ]
کل بازدیدها:----88716---
بازدید امروز: ----4-----
بازدید دیروز: ----7-----
مهتاب شب

 

نویسنده: مهتاب
شنبه 86/7/21 ساعت 6:51 عصر

چت با خدا

گفتم: چقدر احساس تنهایی می‌کنم
گفتی: فانی قریب
من که نزدیکم
 (بقره/۱۸۶)

گفتم: تو همیشه نزدیکی؛ من دورم... کاش می‌شد بهت نزدیک شم
گفتی: و اذکر ربک فی نفسک تضرعا و خیفة و دون الجهر من القول بالغدو و الأصال
.::
هر صبح و عصر، پروردگارت رو پیش خودت، با خوف و تضرع، و با صدای آهسته یاد کن (اعراف/۲۰۵)

گفتم: این هم توفیق می‌خواهد!
گفتی: ألا تحبون ان یغفرالله لکم
.::
دوست ندارید خدا ببخشدتون؟! (نور/۲۲)

گفتم: معلومه که دوست دارم منو ببخشی
گفتی: و استغفروا ربکم ثم توبوا الیه
پس از خدا بخواید ببخشدتون و بعد توبه کنید (هود/۹۰)

گفتم: با این همه گناه... آخه چیکار می‌تونم بکنم؟
گفتی: الم یعلموا ان الله هو یقبل التوبة عن عباده
 
مگه نمی‌دونید خداست که توبه رو از بنده‌هاش قبول می‌کنه؟!( توبه/۱۰۴)

گفتم: دیگه روی توبه ندارم
گفتی: الله العزیز العلیم غافر الذنب و قابل التوب
ولی خدا عزیزه و دانا، او آمرزنده‌ی گناه هست و پذیرنده‌ی توبه (غافر/۲-۳)

گفتم: با این همه گناه، برای کدوم گناهم توبه کنم؟
گفتی: ان الله یغفر الذنوب جمیعا
خدا همه‌ی گناه‌ها رو می‌بخشه (زمر/۵۳)

گفتم: یعنی بازم بیام؟ بازم منو می‌بخشی؟
گفتی: و من یغفر الذنوب الا الله
به جز خدا کیه که گناهان رو ببخشه؟ (آل عمران/۱۳۵)

گفتم: نمی‌دونم چرا همیشه در مقابل این کلامت کم میارم! آتیشم می‌زنه؛ ذوبم می‌کنه؛ عاشق می‌شم! ... توبه می‌کنم
گفتی: ان الله یحب التوابین و یحب المتطهرین
 
خدا هم توبه‌کننده‌ها و هم اونایی که پاک هستند رو دوست داره (بقره/۲۲۲)

ناخواسته گفتم: الهی و ربی من لی غیرک
گفتی: الیس الله بکاف عبده
خدا برای بنده‌اش کافی نیست؟ (زمر/۳۶)

گفتم: در برابر این همه مهربونیت چیکار می‌تونم بکنم؟
گفتی: یا ایها الذین آمنوا اذکروا الله ذکرا کثیرا و سبحوه بکرة و اصیلا هو الذی یصلی علیکم و ملائکته لیخرجکم من الظلمت الی النور و کان بالمؤمنین رحیما
ای مؤمنین! خدا رو زیاد یاد کنید و صبح و شب تسبیحش کنید. او کسی هست که خودش و فرشته‌هاش بر شما درود و رحمت می‌فرستن تا شما رو از تاریکی‌ها به سوی روشنایی بیرون بیارن. خدا نسبت به مؤمنین مهربونه (احزاب/۴۱-۴۳)

منبع : مجله الکترونیکی روزانه

 


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: مهتاب
دوشنبه 86/5/22 ساعت 11:45 صبح

دلم همچون آسمان، پر از ابرهای بارانی است، ای کاش دلم امشب بگرید، شاید که بغض چشمانم بشکند

alone


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: مهتاب
شنبه 86/5/13 ساعت 10:59 صبح

 

نمی دانم دوستت داشتم یا نه؟

گفتی برو! باور نکردم. اما خشم تو ساده نبود.

گفتی برو! انگار محکم تر از همیشه بود.

مهربانیت رنگ باخت.گفتم به خاطر یک موجود خاکی رهایم می کنی؟

سکوت کردی.گفتی برو!

فریاد زدم نگاهم کن... نگاهم نکردی.

نمی دیدمت دلم نمی خواست آدمت را هم ببینم. تکان می خورد و سخن می گفت انگار.

همه به خاک افتادند و سجده اش کردند.

گفتی جانشین من است خلیفه است…

روزی که از من خواستی به غیر از توسجده کنم، به آن تلی از خاک که کم‌کم تبدیل به گل می شد، من نمی دانستم جنس آبی که این خاک را گل می کند چیست، نمی دانستم آب عشق چیست، آب روح چیست؟ از آن به من ننوشانده بودی، آخر جنس من از آتش بود و من برتر بودم!

من سوختم. به خاک نیفتادم. چیزی تمام بدنم را فشرد. نمی توانستم برای یک مشت گل زانو بزنم. ایستادم. محکم و مقتدر ایستادم.

گفتی زانو بزن.نتوانستم. فریاد زدم. این همان آدم خاکی توست که ستم خواهدکرد.  سرکش و طغیانگر خواهد شد، تنگ چشم و حریص ناسپاس و مجادله گر. این آدم توست؟…

باز سکوت ...آرام زمزمه کردی خلیفه است.

وای خلیفه خلیفه خلیفه چقدر خندیدم! خلیفه ای که دروغ می گوید. خلیفه ای که گناه می کند. خندیدم و طعنه زدم. یک خلیفه گناهکار!...

گفتی نخوت تورا بلعیده است.

خندیدم! سجده نکردم! رانده شدم!

....… نمی دانم دوستت داشتم یا نه؟ قرن ها از آن روز می گذرد و من ساکن زمینم. 

بین همه این آدم های خاکی تو! بین همه دروغ ها و حرص هایشان. بین فراموش کاری های گاه و بیگاه و نادانی هایشان!

بین همان ها که می خواهند نبودنت را ثابت کنند یا نادیده ات بگیرند. همان ها که گاهی فقط گاهی به سراغت می آیند. و من از شوق لبریز می شوم.

من ابلیس فرزند آتش! از ذلت این عنصر خاکی لذت می برم. از این که امیدهایت را نامید می‌کنند شادی می کنم. و دلم برای لغزش‌هایشان پر می زند.

وتو! با همه قدرت و بزرگی ات زیاده گویی‌هایشان را می بخشی هنوز توبه می پذیری و باران می‌بارانی و مهربانانه سر فرازش می کنی.

عجب از او که مهربانی‌ات را می بیند و ستم می کند و عجب از تو که ستمش می‌بینی و مهربانی می کنی…

و من هنوز از این که زشتی‌هایشان را نادیده می گیری آتش می خورم و برای نابودی‌اش قسم می خورم. برای سر گشتگی‌اش لحظه شماری می کنم…

منم ابلیس! 


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: مهتاب
جمعه 86/5/12 ساعت 8:27 عصر

هوالحیّکبوتر1

کبوتر1 

سپاسگزاری

 

خداوند را سپاس گویید، آنگاه به شما بیشتر می بخشد 

آیا سپاسگزاری می تواند باعث برکت، درمان و حتی شفای بیماری ها شود؟ یا اینکه باعث بهتر شدن رابطه ما با خداوند گردد؟ اگر این امکان وجود داشته باشد، رابطه ما با خدا چه ربطی با حل مسائل و درمان بیماری های مان دارد؟ اصلاً چرا باید سپاسگزار باشیم؟

وقتی خداوند چیزی را به ما عطا می کند و ما بابت آن شکرگزاری می کنیم، خداوند هم  می گوید حال که بابت این هدیه شاکر بودی و قدر آن را دانستی، به تو بیشتر ازاین می دهم 
  
سپاسگزاری و قدردانی از خدا به خاطر نعمات و برکاتی که به ما ارزانی داشته است به ما کمک می‌کند تا درک کنیم که او بر تمام امور حاکم است و همه چیز، اعم از دردها، بیماری ها، رنج ها و مشکلات و مصائب زندگی ما را تحت کنترل خود دارد. اگر با قلبی شکرگزار به خدا تقرب جوئیم، قوت او را بیش از پیش تجربه خواهیم کرد و بیماری ها و مسائل مان از میان خواهد رفت، زیرا برکت و نیرویی که درشکرگزاری و سپاس وجود دارد واقعاً قدرتمند و عظیم است.
  
البته منظورم از سپاسگزاری یک قدردانی واقعی است نه فقط زبانی! وقتی ما سپاسگزاری می کنیم در عمل هم باید آن را نشان دهیم؛ حتی اگر برای چیزهائی که نداریم از خداوند سپاسگزاری کنیم، خداوند آن چیز یا حتی بهتر از آنچه که به آن نیاز داریم را برای ما فراهم می کند.  
  
بسیاری از ما مدت زمانی را صرف فکر کردن به مواردی می‏کنیم که نیاز داریم و هنوز به دست نیاورده‏ایم. وقتی ما این کار را انجام می‏دهیم در واقع سیگنال‏هایی را به ضمیر ناخودآگاه خود ارسال می‏کنیم و تأکید می‏کنیم که این چیزها را نداریم. با این عمل بر روی کمبود و فقدان در زندگی خود تأکید می‏کنیم، ضمیر ناخودآگاه ما گوش می‏دهد و اطاعت می‏کند. بنابراین کم‏کم رسیدن به آن چیزهایی که نیاز داریم برای ما مشکل‏تر می‏شود. اگر ما به جای فکر کردن در مورد چیزهایی که نداریم، برای آن نعمت هایی که داریم سپاسگزار باشیم، و مطمئن باشیم که در آینده چیزهایی که نیاز داریم به دست خواهیم آورد، این طرز فکر به ما کمک می‏کند که به طور عادلانه بر روی فراوانی به جای فقدان تمرکز نمائیم.
  
موضوع سپاس و شکرگزاری آنقدر اهمیت دارد که در قرآن کریم و سایر کتب مقدس، همچنین در احادیث به کرات به آن اشاره شده است؛ شاید به این دلیل که یکی از صفات خداوند «شاکر» است و اولین شکر گزار خود خداوند بوده است.
...
بدانید که خداوند شکرگزارنده ای داناست . ( بقره : 158 )   به هر حال سپاسگزاری یکی از راه های ارتباط بیشتر با خداوند است و در ارتباط با خداوند هم همه بیماری های انسان درمان می شود.
سپاسگزاری حقیقی این است که در هر شرایطی و هر موقعیتی شکرگزار باشیم و بدانیم که پوشاندن و فراموش کردن نعمت های خداوند  ناسپاسی است و اینکه شیطان از ناسپاسان بودبدا به حال ناسپاسان، زیرا زمین و آسمان سپاس خداوند گویند، اینان نمی بینند   برگرفته از تعالیم حق


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: مهتاب
پنج شنبه 86/5/11 ساعت 3:42 عصر

 

یک نامه از طرف خدا ...

 

 

 امروز صبح که از خواب بیدار شدی،نگاهت می کردم؛و امیدوار بودم که با من حرف بزنی،حتی برای چند  کلمه،نظرم را بپرسی یا برای اتفاق خوبی که دیروز در زندگی ات افتاد،از من تشکر کنی.اما متوجه شدم که خیلی مشغولی،مشغول انتخاب  لباسی که می خواستی بپوشی.

وقتی داشتی این طرف و آن طرف می دویدی تا حاضر شوی فکر می کردم چند دقیقه ای وقت داری که  بایستی و به من بگویی:سلام؛اما تو خیلی مشغول بودی.یک بار مجبور شدی منتظر بشوی و برای مدت یک ربع کاری نداشتی جز آنکه روی یک  صندلی بنشینی. بعد دیدمت که از جا پریدی.خیال کردم می خواهی با من صحبت کنی؛اما به طرف تلفن دویدی و در عوض به دوستت  تلفن کردی تا از آخرین شایعات با خبر شوی. تمام روز با صبوری منتظر بودم.با اونهمه کارهای مختلف گمان می کنم که اصلاً وقت نداشتی با  من حرف بزنی.متوجه شدم قبل از نهار هی دور و برت را نگاه می کنی،شاید چون خجالت می کشیدی که با من حرف بزنی،سرت را به  سوی من خم نکردی. تو به

خانه رفتی و به نظر می رسید که هنوز خیلی کارها برای انجام دادن داری.بعد از انجام دادن چند کار،تلویزیون  را روشن کردی.نمی دانم تلویزیون را دوست داری یا نه؟ در آن چیزهای زیادی نشان می دهند و تو هر روز مدت زیادی از روزت را جلوی  آن می گذرانی؛ در حالی که درباره هیچ چیز فکر نمی کنی و فقط از برنامه هایش لذت می بری...باز هم صبورانه انتظارت را کشیدم و تو  در حالی که تلویزیون را نگاه می کردی،شام خوردی؛ و باز هم با من صحبت نکردی. موقع خواب...،فکر می کنم خیلی خسته بودی. بعد از

 آن که به اعضای خوانواده ات شب به خیر گفتی ، به رختخواب رفتی و فوراً به خواب رفتی.اشکالی ندارد.احتمالاً متوجه نشدی که من  همیشه در کنارت و برای کمک به

تو آماده ام. من صبورم،بیش از آنچه تو فکرش را می کنی.حتی دلم می خواهد یادت بدهم که تو چطور با  دیگران صبور باشی.من آنقدر دوستت دارم که هر روز منتظرت هستم.منتظر یک سر تکان دادن،دعا،فکر،یا گوشه ای از قلبت که متشکر باشد.

 خیلی سخت است که یک مکالمه یک طرفه داشته باشی.خوب،من باز هم منتظرت هستم؛سراسر پر از عشق تو...به امید آنکه شاید امروز  کمی هم به من وقت بدهی.

 

 از طرف...دوست و دوستدارت:خدا

 


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: مهتاب
جمعه 86/4/29 ساعت 10:37 صبح

اشکی که بی‌صداست

                       پشتی که بی‌پناست

                                         دستی که بسته است

 پایی که خسته است 

                       دل را که عاشق است

                                        حرفی که صادق است

 شعری که بی‌بهاست

                      شرمی که آشناست

                                         دارایی من است

                                                              ارزانی شماست


    نظرات دیگران ( )

  • لیست کل یادداشت های این وبلاگ
  • تو فقط خدا خدا کن
    شعری از سهراب
    داستان ما در این دوران
    دوباره برگشتم
    باز هم خدا
    [عناوین آرشیوشده]

  •  RSS 

  • خانه

  • ارتباط با من
  • درباره من

  • پارسی بلاگ
  • درباره من

  • لوگوی وبلاگ

  • مطالب بایگانی شده

  • لوگوی دوستان من

  • اوقات شرعی

  • اشتراک در وبلاگ

  • وضعیت من در یاهو

  •