سفارش تبلیغ
صبا ویژن
آنچه از کشتار برهد دیرتر پاید و بیشتر زاید . [نهج البلاغه]
کل بازدیدها:----88989---
بازدید امروز: ----11-----
بازدید دیروز: ----38-----
مهتاب شب

 

نویسنده: مهتاب
جمعه 87/1/16 ساعت 1:8 صبح

دو دوست با پای پیاده از جاده ای در بیابان عبور می کردند . بین راه سر موضوعی اختلاف پیدا کردند و به مشاجره پرداختند . یکی از آنها از سر خشم ، بر چهره دیگری سیلی زد . دوستی که سیلی خورده بود ، سخت آزرده شد ولی بدون آنکه چیزی بگوید ، روی شن های بیابان نوشت : (( امروز بهترین دوستم ، بر چهره ام سیلی زد . ))

آن دو کنار یکدیگر به راه خود ادامه دادند تا به یک آبادی رسیدند . تصمیم گرفتند قدری آنجا بمانند و کنار برکه آب استراحت کنند . ناگهان شخصی که سیلی خورده بود ،‏ لغزید و در برکه افتاد . نزدیک بود غرق شود که دوستش به کمکش شتافت و او را نجات داد . بعد از آنکه از غرق شدن نجات یافت ،‏بر روی صخره سنگی این جمله را حک کرد :((‏امروز بهترین دوستم جان مرا نجات داد .))‏دوستش با تعجب از او پرسید : ((‏بعد از آنکه من با سیلی تو را آزردم ، تو آن جمله را روی شن های صحرا نوشتی ولی حالا این جمله را روی صخره حک می کنی ؟))‏

دیگری لبخندی زد و گفت :(( وقتی کسی ما را آزار می دهد ، باید روی شن های صحرا بنویسیم تا بادهای بخشش ، آن را پاک کنند ولی وقتی کسی محبتی در حق ما می کند باید آن را روی سنگ حک کنیم تا هیچ بادی نتواند آن را از یاد ها ببرد . ))

 منبع : عشق بدون قید و شرط


    نظرات دیگران ( )

  • لیست کل یادداشت های این وبلاگ
  • تو فقط خدا خدا کن
    شعری از سهراب
    داستان ما در این دوران
    دوباره برگشتم
    باز هم خدا
    [عناوین آرشیوشده]

  •  RSS 

  • خانه

  • ارتباط با من
  • درباره من

  • پارسی بلاگ
  • درباره من

  • لوگوی وبلاگ

  • مطالب بایگانی شده

  • لوگوی دوستان من

  • اوقات شرعی

  • اشتراک در وبلاگ

  • وضعیت من در یاهو

  •