در دستانم دو جعبه دارم که خدا به من داده است. او گفت:غصه هایت را درون جعبه سیاه بگذار و شادی هایت را درون جعبه طلایی.به حرف خدا گوش کردم.شادی ها و غصه هایم را درون جعبه ها گذاشتم. جعبه طلایی روز به روز سنگین تر می شد و جعبه سیاه روز به روز سبک تر.
از روی کنجکاوی جعبه سیاه را باز کردم تا علت را دریابم.دیدم که ته جعبه سوراخ است و غصه هایم از آن بیرون می ریزد.سوراخ جعبه را به خدا نشان دادم و گفتم:در شگفتم که غصه های من کجا هستند؟خدا با لبخندی دلنشین گفت:ای بنده من ! همه آنها نزد من اینجا هستند.
پرسیدم پروردگارا! چرا این جعبه ها را به من دادی؟چرا ته جعبه سیاه سوراخ بود ؟گفت:ای بنده من!جعبه طلایی را به تو دادم تا نعمت های خود را بشماری و جعبه سیاه را برای اینکه غم هایت را دور بریزی...
زندگی آرام است ، مثل آرامش یک خواب بلند.
زندگی شیرین است، مثل شیرینی یک روز قشنگ.
زندگی رویایی است، مثل رویای ِیک کودک ناز.
زندگی زیبایی است، مثل زیبایی یک غنچه ی باز.
زندگی تک تک این ساعتهاست، زندگی چرخش این عقربه هاست، زندگی راز دل مادر من.
زندگی پینه ی دست پدر است، زندگی مثل زمان در گذراست.
رد پای عشــــــــــــق
... داشت دوان دوان و با سرعت رد پایی را دنبال می کرد . رد پایی که انتها نداشت و تا چشم کار می کرد ادامه داشت . در حین دویدن بی صبرانه دنبال رد پایی می گشت که نشان دهد او بازگشته و مسیر حرکتش را تغییر داده است ولی افسوس و صد افسوس که هر چه رفت امیدش برای بازگشت او کمرنگتر می شد تا اینکه ایستاد . به پشت سرش و رد پاهای خود نگاهی انداخت و به سیاهی رد پاهای او که همچنان ادامه داشتند نگریست برگشت و به خود گفت دیگر کافی است اگر او روزی برگردد و رد پاهای من را مشاهده کند آنها او را به سوی من هدایت خواهند کرد .
در این حین رهگذری آشفته را دید که تلو تلو زنان حرکت می کرد . میشد فهمید که خیلی خسته است . ایستاد !!! نه ... او لب به شکایت باز نکرد و شکری نمود و رفت او حتی به پشت سر خویش نیز نگاهی نکرد ...
خدایا شکایت دارم؛
از دشمنی این نفس که مرا گمراه می کند
و به معصیتهای تو بسیار حریص است
خدایا شکایت دارم؛
از این شیطان که مرا به سوی کارهای باطل می کشاند
و بین من و طاعت تو و رسیدن به قربت جدایی می افکند
خدایا شکایت دارم؛
از این قلب قسی
از این چشمی که از ترس تو اشک نمی ریزد
خدایا تمنا می کنم که جز با احسان وکرمت با من برخورد نکنی
ای مهربانترین مهربانان
مضمونی از مناجاة الشاکین از مناجات خمس عشر
گروهی از ما، آنچنان حواسمان به چیزهایی که نداریم معطوف است که دیگر نمی توانیم از آنچه داریم لذت ببریم.
(جودی تاتل مام)
زندگی
زندگی رسم خوشایندی است
زندگی بال و پری دارد با وسعت مرگ،
پرشی دارد اندازه عشق.
زندگی چیزی نیست که لب طاقچه عادت از یاد من و تو برود .
زندگی جذبه دستی است که می چیند .
زندگی نوبر انجیر سیاه ، در دهان گس تابستان است.
زندگی بعد درخت است به چشم حشره.
زندگی تجربه شب پره در تاریکی است.
زندگی حس غریبی است که یک مرغ مهاجر دارد.
زندگی سوت قطاری است که در خواب پلی می پیچد .
زندگی دیدن یک باغچه از شیشه مسدود هواپیماست .
خبر رفتن موشک به فضا
لمس تنهایی "ماه" ،
فکر بوییدن گل در کره ای دیگر .
زندگی گل به توان " ابدیت " ،
زندگی " ضرب " زمین در ضربان دل ما.
دختری را دیدم که دندان " نجابتش " را می کشید و همه برای او هورا می کشیدند ، بعد از مدتی دندان مصنوعی " ندامت " بر دهان گذاشته بود و آدامس " حسرت " می جوید.
خدا رو دوست دارم چون آی دیش همیشه روشنه
خدا رو دوست دارم چون به همه پی ام ها جواب میده
خدا رو دوست دارم چون حرفهای آدم رو سند تو آل نمی کنه
خدا رو دوست دارم چون هیچ کسی رو ایگنور نمی کنه . خدا رو دوست دارم چون ، خداست