سفارش تبلیغ
صبا ویژن
سپارنده دانش نزد غیر اهل آن، مانندآویزنده گوهر و مروارید و طلا بر گردن خوکان است . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
کل بازدیدها:----90976---
بازدید امروز: ----7-----
بازدید دیروز: ----16-----
مهتاب شب

 

نویسنده: مهتاب
سه شنبه 86/5/16 ساعت 9:58 صبح

 

دلم میخواد برم رو بلند ترین قله و داد بزنم که تا ابد بیشتر از ستارهای آسمون دوستت دارم ولی حیف که حسش نیست.

 

 

گفته بودی که چرا محو تماشای منی ؟ آنچنان مات که یکدم مژه بر هم نزنی . مژه بر هم نزنم تا ز دستم نرود ناز چشم تو به قدر مژه بر هم زدنی...

 

 

می دونی فرق تو با عشق ، زندگی و گل چیه؟؟؟

عشق یک کلمه است ولی تو معنی اون هستی. زندگی یک اجبار است ولی تو دلیل اون هستی.

گل یک گیاه است و تو عطر اون هستی.

 

 

شب بهت اس ام اس دادم

که بگم تنهام , مثله ماه .

کوچیکم مثله ستاره

اما دوست دارم به قد آسمونی که اندازه نداره !!!

 

 

سخته لحظه های رفتن میدونم سخته تو خودم شکستن میدونم با یه دنیا غم و فریاد رو لبام سخته از هیچی نگفتن میدونم

کسانی که در انتظار زمان نشسته اند، آنرا از دست خواهند داد.

 

 

خیلی سخته توی پاییز با غریبی آشنا شی اما وقتی که بهار شد یه جوری ازش جدا شی خیلی سخته یه غریبه به دلت یه وقت بشینه بعد اون بگه که هرگز نمیخواد تو رو ببینه

 

 

قلبم رو شکستی ولی من بیشتر از قبل دوستت دارم میدونی چرا ؟؟؟ چون حالا هر تیکه از قلبم تورو جداگونه دوست داره

 


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: مهتاب
یکشنبه 86/5/14 ساعت 8:54 عصر

دختری را دیدم که دندان " نجابتش " را می کشید و همه برای او هورا می کشیدند ، بعد از مدتی دندان مصنوعی  " ندامت " بر دهان گذاشته بود و آدامس " حسرت " می جوید.

نجابت


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: مهتاب
یکشنبه 86/5/14 ساعت 8:46 عصر

نازکتر از بلورم  و نرم تر از حریر ، اگر قصد شکستن داری ، سنگ بی انصافی است ، یک تلنگر کافیست

 

در سینه  دلم گم شده ، تهمت به که بندم ؟ ... جز تو  در این خانه کسی راه نداشته

  

دو خط موازی هیچ وقت به هم نمی رسن ، مگر اینکه یکیشون واسه دیگری بشکند ، پس من میشکنم فقط به خاطر تو

 

 سلام ، یادت باشه که یادم بیاری که یادت بندازم که به یادم بیاری که یادم بدی ، دیگه این وقت شب با اس ام اس کسی را اسکول نکنم

  

سعی کن در زندگی امیدوار باشی ، هیچوقت حسرت چیزایی که نداری ( مثل عقل ، انسانیت و ...) نخور . ... حالا مگه من که دارم ،چیکار کردم...........

  

همه عشق و آرزوم برای تو ، تا قیامت میشینم به پای تو ، واسه عشقت مثل بارون می بارم ، تا یک روز بهم بگی دوستت دارم

 

 اگه بهترین دوستم نیستی حداقل بهترین دشمنم باش ، اگه بهترین غمخوارم نیستی لااقل بهترین غمم باش ، هر چی هستی باش فقط بهترین باش ،چون همیشه در خاطرم میمونی . پس در بهترین خاطراتم بهترین باش


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: مهتاب
یکشنبه 86/5/14 ساعت 4:58 عصر

خدا رو دوست دارم چون آی دیش همیشه روشنه 
 خدا رو دوست دارم چون به همه پی ام ها جواب میده 
 خدا رو دوست دارم چون حرفهای آدم رو سند تو آل نمی کنه
خدا رو دوست دارم چون هیچ کسی رو ایگنور نمی کنه . خدا رو دوست دارم چون ، خداست


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: مهتاب
شنبه 86/5/13 ساعت 10:59 صبح

 

نمی دانم دوستت داشتم یا نه؟

گفتی برو! باور نکردم. اما خشم تو ساده نبود.

گفتی برو! انگار محکم تر از همیشه بود.

مهربانیت رنگ باخت.گفتم به خاطر یک موجود خاکی رهایم می کنی؟

سکوت کردی.گفتی برو!

فریاد زدم نگاهم کن... نگاهم نکردی.

نمی دیدمت دلم نمی خواست آدمت را هم ببینم. تکان می خورد و سخن می گفت انگار.

همه به خاک افتادند و سجده اش کردند.

گفتی جانشین من است خلیفه است…

روزی که از من خواستی به غیر از توسجده کنم، به آن تلی از خاک که کم‌کم تبدیل به گل می شد، من نمی دانستم جنس آبی که این خاک را گل می کند چیست، نمی دانستم آب عشق چیست، آب روح چیست؟ از آن به من ننوشانده بودی، آخر جنس من از آتش بود و من برتر بودم!

من سوختم. به خاک نیفتادم. چیزی تمام بدنم را فشرد. نمی توانستم برای یک مشت گل زانو بزنم. ایستادم. محکم و مقتدر ایستادم.

گفتی زانو بزن.نتوانستم. فریاد زدم. این همان آدم خاکی توست که ستم خواهدکرد.  سرکش و طغیانگر خواهد شد، تنگ چشم و حریص ناسپاس و مجادله گر. این آدم توست؟…

باز سکوت ...آرام زمزمه کردی خلیفه است.

وای خلیفه خلیفه خلیفه چقدر خندیدم! خلیفه ای که دروغ می گوید. خلیفه ای که گناه می کند. خندیدم و طعنه زدم. یک خلیفه گناهکار!...

گفتی نخوت تورا بلعیده است.

خندیدم! سجده نکردم! رانده شدم!

....… نمی دانم دوستت داشتم یا نه؟ قرن ها از آن روز می گذرد و من ساکن زمینم. 

بین همه این آدم های خاکی تو! بین همه دروغ ها و حرص هایشان. بین فراموش کاری های گاه و بیگاه و نادانی هایشان!

بین همان ها که می خواهند نبودنت را ثابت کنند یا نادیده ات بگیرند. همان ها که گاهی فقط گاهی به سراغت می آیند. و من از شوق لبریز می شوم.

من ابلیس فرزند آتش! از ذلت این عنصر خاکی لذت می برم. از این که امیدهایت را نامید می‌کنند شادی می کنم. و دلم برای لغزش‌هایشان پر می زند.

وتو! با همه قدرت و بزرگی ات زیاده گویی‌هایشان را می بخشی هنوز توبه می پذیری و باران می‌بارانی و مهربانانه سر فرازش می کنی.

عجب از او که مهربانی‌ات را می بیند و ستم می کند و عجب از تو که ستمش می‌بینی و مهربانی می کنی…

و من هنوز از این که زشتی‌هایشان را نادیده می گیری آتش می خورم و برای نابودی‌اش قسم می خورم. برای سر گشتگی‌اش لحظه شماری می کنم…

منم ابلیس! 


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: مهتاب
شنبه 86/5/13 ساعت 10:47 صبح

عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست بلکه نداشتن کسی است که الفبای دوست داشتن را برایت تکرار کند و تو از او رسم محبت بیاموزی

 

به چشمی اعتماد کن که به جای صورت به سیرت تو می نگرد
به دلی دل بسپار که جای خالی برایت داشته باشد
و دستی را بپذیر که باز شدن را بهتر از مشت شدن بلد باشد

 

دیشب خواستم واسه دل خودم فال بگیرم
وقتی فالنامه رو باز کردم چشمم به شعری افتاد که هیچ ربطی به دل من نداشت
تازه فهمیدم که دلم مال خودم نیست!!

 

فریاد من از داغ توست ......

 بیهوده خاموشم مکن ......

 حالا که یادت میکنم ......

 دیگر فراموشم مکن ......

همرنگ دریا کن مرا ......

 یکبار معنا کن مرا

 

روزی که پیک مرگ مرا میبرد به گور من شب چراغ عشق تو را نیز می برم عشق تو نور عشق تو عشق بزرگ تواست خورشید جاودانی دنیای دیگرم

 

 

باران را دوست نداشت

همیشه باران وقتی می بارید که او پر از گریه بود

 گریه را دوست نداشت

 همیشه هنگامی گریه می آمد که دلش شکسته بود

دلش را هم دوست نداشت

همیشه زمانی دلش می شکست که، او را می دید

 اما او را دوست داشت و همیشه از او و دلش و گریه می گذشت

 اما از باران نه تمام مشکل همین جا بود او باران را دوست نداشت.

 


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: مهتاب
جمعه 86/5/12 ساعت 8:27 عصر

هوالحیّکبوتر1

کبوتر1 

سپاسگزاری

 

خداوند را سپاس گویید، آنگاه به شما بیشتر می بخشد 

آیا سپاسگزاری می تواند باعث برکت، درمان و حتی شفای بیماری ها شود؟ یا اینکه باعث بهتر شدن رابطه ما با خداوند گردد؟ اگر این امکان وجود داشته باشد، رابطه ما با خدا چه ربطی با حل مسائل و درمان بیماری های مان دارد؟ اصلاً چرا باید سپاسگزار باشیم؟

وقتی خداوند چیزی را به ما عطا می کند و ما بابت آن شکرگزاری می کنیم، خداوند هم  می گوید حال که بابت این هدیه شاکر بودی و قدر آن را دانستی، به تو بیشتر ازاین می دهم 
  
سپاسگزاری و قدردانی از خدا به خاطر نعمات و برکاتی که به ما ارزانی داشته است به ما کمک می‌کند تا درک کنیم که او بر تمام امور حاکم است و همه چیز، اعم از دردها، بیماری ها، رنج ها و مشکلات و مصائب زندگی ما را تحت کنترل خود دارد. اگر با قلبی شکرگزار به خدا تقرب جوئیم، قوت او را بیش از پیش تجربه خواهیم کرد و بیماری ها و مسائل مان از میان خواهد رفت، زیرا برکت و نیرویی که درشکرگزاری و سپاس وجود دارد واقعاً قدرتمند و عظیم است.
  
البته منظورم از سپاسگزاری یک قدردانی واقعی است نه فقط زبانی! وقتی ما سپاسگزاری می کنیم در عمل هم باید آن را نشان دهیم؛ حتی اگر برای چیزهائی که نداریم از خداوند سپاسگزاری کنیم، خداوند آن چیز یا حتی بهتر از آنچه که به آن نیاز داریم را برای ما فراهم می کند.  
  
بسیاری از ما مدت زمانی را صرف فکر کردن به مواردی می‏کنیم که نیاز داریم و هنوز به دست نیاورده‏ایم. وقتی ما این کار را انجام می‏دهیم در واقع سیگنال‏هایی را به ضمیر ناخودآگاه خود ارسال می‏کنیم و تأکید می‏کنیم که این چیزها را نداریم. با این عمل بر روی کمبود و فقدان در زندگی خود تأکید می‏کنیم، ضمیر ناخودآگاه ما گوش می‏دهد و اطاعت می‏کند. بنابراین کم‏کم رسیدن به آن چیزهایی که نیاز داریم برای ما مشکل‏تر می‏شود. اگر ما به جای فکر کردن در مورد چیزهایی که نداریم، برای آن نعمت هایی که داریم سپاسگزار باشیم، و مطمئن باشیم که در آینده چیزهایی که نیاز داریم به دست خواهیم آورد، این طرز فکر به ما کمک می‏کند که به طور عادلانه بر روی فراوانی به جای فقدان تمرکز نمائیم.
  
موضوع سپاس و شکرگزاری آنقدر اهمیت دارد که در قرآن کریم و سایر کتب مقدس، همچنین در احادیث به کرات به آن اشاره شده است؛ شاید به این دلیل که یکی از صفات خداوند «شاکر» است و اولین شکر گزار خود خداوند بوده است.
...
بدانید که خداوند شکرگزارنده ای داناست . ( بقره : 158 )   به هر حال سپاسگزاری یکی از راه های ارتباط بیشتر با خداوند است و در ارتباط با خداوند هم همه بیماری های انسان درمان می شود.
سپاسگزاری حقیقی این است که در هر شرایطی و هر موقعیتی شکرگزار باشیم و بدانیم که پوشاندن و فراموش کردن نعمت های خداوند  ناسپاسی است و اینکه شیطان از ناسپاسان بودبدا به حال ناسپاسان، زیرا زمین و آسمان سپاس خداوند گویند، اینان نمی بینند   برگرفته از تعالیم حق


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: مهتاب
جمعه 86/5/12 ساعت 8:20 عصر

 

 نا کرده گنه در این جهان کیست بگو آنکس که گنه نکرد و چون زیست بگو من بد کنم و تو بد مکافات دهی پس فرق میان من و تو چیست بگو.

 

خنده بر لب میزنم تا کس نداند راز من....ورنه این دنیا که ما دیدیم خندیدن نداشت.

 

 

من برای سال ها مینویسم ......

سال ها بعد که چشمان تو عاشق میشوند.......

 افسوس که قصه ی مادربزرگ درست بود......

همیشه یکی بود یکی نبود.

 

 

دوستی آن است که بلبل بارخ گل می کند صدجفاازخار می بیند تحمل می کند.

 

نه دل در دست محبوبی گرفتار نه سر در کوچه باغی بر سر دار از این بیهوده گردیدن چه حاصل ؟؟

 

پیاده می شوم ، دنیا نگهدار ...

 

 


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: مهتاب
پنج شنبه 86/5/11 ساعت 3:42 عصر

 

یک نامه از طرف خدا ...

 

 

 امروز صبح که از خواب بیدار شدی،نگاهت می کردم؛و امیدوار بودم که با من حرف بزنی،حتی برای چند  کلمه،نظرم را بپرسی یا برای اتفاق خوبی که دیروز در زندگی ات افتاد،از من تشکر کنی.اما متوجه شدم که خیلی مشغولی،مشغول انتخاب  لباسی که می خواستی بپوشی.

وقتی داشتی این طرف و آن طرف می دویدی تا حاضر شوی فکر می کردم چند دقیقه ای وقت داری که  بایستی و به من بگویی:سلام؛اما تو خیلی مشغول بودی.یک بار مجبور شدی منتظر بشوی و برای مدت یک ربع کاری نداشتی جز آنکه روی یک  صندلی بنشینی. بعد دیدمت که از جا پریدی.خیال کردم می خواهی با من صحبت کنی؛اما به طرف تلفن دویدی و در عوض به دوستت  تلفن کردی تا از آخرین شایعات با خبر شوی. تمام روز با صبوری منتظر بودم.با اونهمه کارهای مختلف گمان می کنم که اصلاً وقت نداشتی با  من حرف بزنی.متوجه شدم قبل از نهار هی دور و برت را نگاه می کنی،شاید چون خجالت می کشیدی که با من حرف بزنی،سرت را به  سوی من خم نکردی. تو به

خانه رفتی و به نظر می رسید که هنوز خیلی کارها برای انجام دادن داری.بعد از انجام دادن چند کار،تلویزیون  را روشن کردی.نمی دانم تلویزیون را دوست داری یا نه؟ در آن چیزهای زیادی نشان می دهند و تو هر روز مدت زیادی از روزت را جلوی  آن می گذرانی؛ در حالی که درباره هیچ چیز فکر نمی کنی و فقط از برنامه هایش لذت می بری...باز هم صبورانه انتظارت را کشیدم و تو  در حالی که تلویزیون را نگاه می کردی،شام خوردی؛ و باز هم با من صحبت نکردی. موقع خواب...،فکر می کنم خیلی خسته بودی. بعد از

 آن که به اعضای خوانواده ات شب به خیر گفتی ، به رختخواب رفتی و فوراً به خواب رفتی.اشکالی ندارد.احتمالاً متوجه نشدی که من  همیشه در کنارت و برای کمک به

تو آماده ام. من صبورم،بیش از آنچه تو فکرش را می کنی.حتی دلم می خواهد یادت بدهم که تو چطور با  دیگران صبور باشی.من آنقدر دوستت دارم که هر روز منتظرت هستم.منتظر یک سر تکان دادن،دعا،فکر،یا گوشه ای از قلبت که متشکر باشد.

 خیلی سخت است که یک مکالمه یک طرفه داشته باشی.خوب،من باز هم منتظرت هستم؛سراسر پر از عشق تو...به امید آنکه شاید امروز  کمی هم به من وقت بدهی.

 

 از طرف...دوست و دوستدارت:خدا

 


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: مهتاب
پنج شنبه 86/5/11 ساعت 2:38 عصر

* بزرگراه های مهندسی ساز ما را به هم نمی رسانند . عشق با قوانین بیگانه است ، از بیراهها بیا برای دیدن کسی که عمریست دوستت دارد.

غروب

*به این غروب غریبم بخند حرفی نیست ، طلسم اشک مرا با فریب دزدیدند، تو هم برای فریبم بخند حرفی نیست.

*کاش گناهی کنم که مجازاتش تبعید به قلب تو باشد.

*یه کسی شبا واسه اینکه خوابتو ببینه به خدا التماس می کنه...
یه کسی شبا به خاطر تو توی دریای اشک می خوابه....
ولی تو اونو نمی بینی...

 


    نظرات دیگران ( )
<      1   2   3   4   5   >>   >

  • لیست کل یادداشت های این وبلاگ
  • تو فقط خدا خدا کن
    شعری از سهراب
    داستان ما در این دوران
    دوباره برگشتم
    باز هم خدا
    [عناوین آرشیوشده]

  •  RSS 

  • خانه

  • ارتباط با من
  • درباره من

  • پارسی بلاگ
  • درباره من

  • لوگوی وبلاگ

  • مطالب بایگانی شده

  • لوگوی دوستان من

  • اوقات شرعی

  • اشتراک در وبلاگ

  • وضعیت من در یاهو

  •